چگونه اوکراین صحنه منازعات قدرتهای بزرگ شد
در نتیجه اجرای این سیاست سرکوبگرانه ملی ، پس از 72 سال نه تنها هویت ساختگی "انسان شوروی" شکل نگرفت ؛ بلکه هویت های قومی و زبانی هم که در درون جمهوری های 15 گانه به شدت تحت تاثیر سیاست "روس سازی" قرار داشت، تضعیف شد. بنابراین پس از اعلام استقلال و تشکیل 15 کشور با آنکه مرزهای جغرافیایی از قبل مشخص بود و هیچ مشکلی در مرزهای بین المللی این کشورها بوجود نیامد اما روند هویت سازی در اغلب این کشورها با مشکل روبرو شد. این مساله برای اوکراین طی سه دهه گذشته همچنان مساله ساز بوده و هست. البته مشکلات اقتصادی و تبعیض که بعد از این توضیح داده می شود به همراه نادیده انگاری ضرورت همبستگی ملی از سوی دولتهای ناکار آمد بعد از استقلال این کشور در سال 1991 مزید بر علت شده است.
2- اختلاف های درونی و دوگانگی ملی بستر مداخله خارجی
از سال 2004 تعارض های درونی بین اوکراینی هایی که در غرب این کشور زندگی می کنند و عمدتا با اقتصاد کشاورزی محور، روزگار خود را می گذرانند؛ با اوکراینی هایی که در شرق این کشور بر محور صنعت و تجارت، اقتصاد خود را سامان داده اند؛ به صحنه سیاسی کشیده شد. اکثر مردم غرب اوکراین به دلیل آنکه سالها خود را محروم تر از ساکنان شرق اوکراین می دیدند انگیزه لازم را برای شورش بر سر کسانی که مسئول چنین تبعیضی می دانستند، پیدا کردند. میدان اصلی شهر کی اف پایتخت این کشور صحنه تظاهرات گسترده ای شد که بعدها به آن انقلاب نارنجی لقب دادند.
درواقع آمریکا و متحدانش از بستر نارضایتی موجود در اوکراین به نفع خود بهره برداری کردند و با حمایت مستقیم از طرفدران غربگرای خود یعنی آقای یوشچنکو و خانم تیموشینکو معروف به ملکه گازی ، یاناکویچ رئیس جمهوری روس گرای این کشور را مجبور به کناره گیری از قدرت کردند.
آمریکا از سالها قبل بر اساس تاکیدی که برژینسکی نظریه پرداز معروف این کشور داشت تلاش کرد از این اختلاف داخلی برای به قدرت رساندن یک دولت غرب گرا در کی اف استفاده کند تا بین روسیه و اوکراین که 12 قرن با هم متحد بودند ،جدایی بوجود آورد. زیرا آنها می دانستند اتحاد روس ها و اوکراینی ها در دو جنگ معروف علیه ناپلئون امپراتور فرانسه و هیتلر ،آنها را پیروز میدان کرده بود.
مقدمه جدایی روسیه از اوکراین، ایجاد و دامن زدن به اختلاف های بین شرق و غرب اوکراین بود. ساکنان بخش غربی اوکراین به دلیل پیوستگی های بیشتری که با لهستان همسایه خود داشتند تصور می کردند می توانند با پیوستن به اتحادیه اروپا ، تجربه موفق لهستان را پس از سقوط حکومت کمونیستی طرفدار مسکو ، تکرار کنند. غافل از اینکه لهستان بدون روسیه می توانست به راحتی مسیر خود را با اتحادیه اروپا دنبال کند؛ اما اوکراین به دلایل مختلف پیوند عمیق تاریخی ، اجتماعی و اقتصادی با روسیه داشته و دارد و نمی تواند بدون داشتن رابطه ای مسالمت آمیز با روسیه ، روابط خوبی با غرب برقرار سازد. اما آمریکا و انگلیس بر اساس نقشه بلند مدتی که برای روسیه و اوکراین دارند از اختلافهای بخش شرق اوکراین که عمدتا طرفدار نزدیک شدن به روسیه هستند با بخش غرب که مایل به رابطه بهتر با اتحادیه اروپا و امریکا هستند، استقبال کرده و با همه امکانات خود در دو دهه اخیر بر آتش این اختلاف ها هیزم ریختند. روسیه در واکنش به ایجاد این اختلافها در ظاهر بر تامین حقوق روس تبارهای اوکراین که بیش از هفت میلیون هستند تاکید دارد و با تمهیداتی که به کار گرفت توانست یاناکویچ را بار دیگر در سال 2010 به قدرت باز گرداند. اما روند اختلاف های داخلی به دلیل سیاست های غلط یاناکویچ بازهم افزایش پیدا کرد و اینبار در سال 2014 مقاومت یاناکویچ برای نپیوست به توافق همکاری گمرکی با اتحادیه اروپا موجب شد باردیگر اختلاف های داخلی بالا بگیرد و آمریکا و متحدانش مجددا فرصت پیدا کردند زمینه را برای سرنگونی دولت یاناکویچ روس گرا فراهم کنند.
اینکه در روسیه بر ماجرای کناره گیری یاناکویچ از قدرت مُهر کودتا زده می شود نادیده گرفتن این واقعیت است که در عمل حتی دادگاه عالی قانون اساسی اوکراین بالاترین مرجع رسیدگی به اختلاف ها هم به دلیل تخلفات آشکار یاناکویچ و سوء استفاده از قدرت ، رای به برکناری او در سال 2014 داد. ضمن آنکه از آن زمان تاکنون دو دوره انتخابات جدید ریاست جمهوری زیر نظر سازمان های بین المللی در اوکراین برگزار شده است . روسیه برای آنکه به طرف غربی نشان دهد حاضر به از دست دادن اوکراین نیست در همان سال 2014 از فرصت استفاده کرد و با اشغال کریمه و برگزاری یک همه پرسی کاملا مدیریت شده این شبه جزیره استراتژیک واقع در شمال دریای سیاه را از اوکراین پس گرفت و ضمیمه خاک خود کرد. علاوه بر آن با حمایت نظامی از دو استان جدایی طلب لوهانسک و دونتسک در شرق اوکراین زمینه را برای تجزیه اوکراین فراهم کرد.
3- موقعیت ژئوپلیتیک اوکراین در شرق اروپا
بطور کلی این درس بزرگ پیش روی برای همه کشورها در طول تاریخ بوده و هست که اختلاف های داخلی زمینه ساز مداخله قدرتهای خارجی سلطه گر می شوند. این مساله بویژه برای کشورهایی که در موقعیت ژئوپلیتیک قرار دارند ، دوچندان طمع برانگیز است. بنابراین اوکراین هم به دلیل نقش مهمی که در چند قرن به عنوان خط حائل بین روسیه و غرب ایفاء کرده و بخاطر جایگاه مهم آن در پیوند جنوب از سمت دریای سیاه به شمال در دریای بالتیک از طریق روسیه سفید و شرق اروپا با غرب روسیه داشت، محلی برای طمع ورزی قدرتهای سلطه جو بوده و هست.
هر زمان دولتی مستقل در کی اف حاکم بوده و به اصول بازی در بین قدرتها احترام گذاشته توانسته است اوکراین را از گزند حوادث دور کند. اما زمانی که به دلیل بی تدبیری و ماجراجویی دولتهای حاکم سیاست نزدیک شدن به روسیه و یا آمریکا و اروپا از طریق حذف رقیب در پیش گرفته شده است ، نتیجه آن رودرویی بیشتر بین سه جریان حاکم در اوکراین شده است.
اول ملی گراها که تمایلات راست افراطی دارند. دوم روس گراها که مایل به پیوستن به روسیه هستند. و سوم غرب گراها که سیاست نزدیک شدن و عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو را دنبال می کنند.
به نظر می رسد هر سه جریان بدون توجه به واقعیتهای ژئوپلیتیک اوکراین در عمل سیاست بیطرفی فعال را که می تواند نجات بخش این کشور باشد، کنار گذاشتند. آنها از این واقعیت که برقراری موازنه مثبت در روابط با روسیه و غرب غافل شدند و کشور خود را زمین بازی قدرتهای بزرگ قرار دادند.
نتیجه :
برخلاف آنچه که در ایران مرتبا روایت یکسویه از به اصلاح انقلاب رنگی در گرجستان و اوکراین تبلیغ و ترویج می شود ، این واقعیت مهم نادیده انگاشته می شود که در مرحله نخست سیاستهای غلطی که از سوی دولتمردان این کشورها در قبال مردم کشورشان در پیش گرفته می شود، بستر ساز مداخله قدرتهای سلطه گر در این کشورها است. اگر امروز روسیه به خود اجازه می دهد که به کشور همسایه خود یعنی اوکراین باوجود رابطه عمیق 12 قرن گذشته حمله کند؛ عامل مهم آن صرفا تحریکات امریکا و انگلیس نیست ، بلکه پیش از همه آنها سیاستهای غلط دولتمردان اوکراین در دو دهه گذشته بوده که درعمل تبعیض، نابرابری ، فقر و بی عدالتی بیشتر را برای مردم این کشور در بخش غربی آن بوجود آورد. درنهایت این نارضایتی به گسستگی ملی بین شرق و غرب اوکراین انجامید و مخدوش شدن تمامیت ارضی و استقلال این کشور را در پی داشت. بطور خلاصه می توان درس های بزرگ جنگ روسیه در اوکراین را برای همه کشورها در پنج مورد زیر خلاصه کرد:
1- از هر گونه اقدامی که موجب خدشه دار شدن همبستگی ملی می شود احتراز کنند. اگر دولتمردان اوکراین به این همبستگی ملی بهاء کافی می دادند از همان سال 2014 می توانستند بر اساس توافق مینسک 2 مشکلات را حل کنند.
2- به قوانین حاکم بر بازی بین قدرتهای بزرگ توجه نمایند و بهانه ای برای تبدیل شدن کشور به زمین بازی آنها ایجاد نکنند. همچنانکه آمریکا و انگلیس از شرایط بوجود آمده در اوکراین به عنوان زمین بازی برای مواجهه با روسیه بهره گرفتند.
3- برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور باید تنها به قدرت و پشتیبانی مردم اتکاء داشت و هرگونه اتکاء به قدرتهای خارجی درنهایت محکوم به وجه المصالحه قرار گرفتن برای تامین منافع قدرتهای سلطه جو خواهد شد.
4-شناخت دقیق جایگاه و برآورد صحیح از امکانات کشور در نظام بین الملل و در تعارض قرار ندادن منافع خود با منافع قدرتها زمینه ساز استقرار ثبات و امنیت کشور خواهد بود. اشتباه بزرگ روسیه در براورد غلط امکانات خود و دیگران و نیزتمایلات توسعه طلبه پوتین در شروع جنگ نقش کلیدی داشت. اوکراین نیز در به رسمیت نشناختن امنیت و منافع کشور همسایه مرتکب خطای تاریخی شد.
5- به نظر می رسد جنگ روسیه علیه اوکراین پس از گذشت سه دهه از استقلال این کشور احساس تعلق به جغرافیایی به نام اوکراین را درون مردم این کشور بیدار کرد و بار دیگر نشان داد انگیزه برای تشکیل هویت اوکراینی در برابر روسیه واقعیت ملموس دارد و نمی توان آن را نادیده گرفت.