پایان گورباچف ، رهبری مطرود در داخل، محبوب در خارج
اینکه چرا طرح گورباچف نتوانست مانند دکترین دنگ شیائوپینگ تحت عنوان یک کشور با دو نظام در چین ، اقتصاد شوروی را از ورطه نابودی نجات دهد و شرایط را برای فروپاشی از درون آماده کرد، باید در جای خود به تفصیل تشریح شود.[1]
اما هرگز نمی توان گورباچف را به وابستگی به غرب متهم کرد و به دلیل اجرای این دو سیاست او را خائن به کشور معرفی کرد. گورباچف مثل سایر رهبران شوروی تصور می کرد می تواند از طریق کاهش تنش با غرب و انجام اصلاحات سیاسی و اقتصادی مانع از سقوط حتمی نظام شوروی شود. چیزی که شوروی شناسان برجسته ای مانند هلن کارر دانکوس با نوشتن کتاب امپراتوری گسسته در مورد آن هشدار می دادند.
اما گورباچف هرگز تصور نمی کرد انجام اصلاحات سیاسی بدون نتیجه گرفتن از اصلاحات اقتصادی اینچنین وضعیت جامعه را به هم بریزد. در چین دنگ شیائوپینگ اولویت را به انجام اصلاحات اقتصادی داد تا چین بتواند درابتدا قدرت لازم را برای انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی بدست آورد.
امروز که آمارهای دقیق تری از زمان شوروی در دسترس است می توانیم متوجه شویم گورباچف ارزیابی دقیقی از وضعیت خراب اقتصادی شوروی و دور ماندن از گردونه رقابت با غرب نداشت. ریگان رئیس جمهوری وقت آمریکا هم با مطرح کردن طرح افسانه ای جنگ ستارگان تلاش کرد امکانات شوروی را برای وارد شدن در مسابقه تسلیحاتی جدید ، نابود کند. همچنین با استفاده از فضای باز سیاسی ناشی از گلاس نوست نفوذ آمریکا در حکومت شوروی بیش از پیش گسترش پیدا کرد . نارضایتی داخلی روشنفکران، هنرمندان، دانشمندان، و بخش وسیعی از نخبگان از سیاستهای سرکوب آزادی های سیاسی و اجتماعی در شوروی بستر مناسبی را برای نفوذ ایالات متحده فراهم کرد.
گورباچف می توانست با استفاده از نفوذ خود مانع از سقوط دیوار برلین در 1987 بشود و همچنین می توانست سیاست سرکوب جنبش رهایی بخش در شرق اروپا را در دستور کار خود قرار دهد اما او به درستی به این باور رسیده بود که دیگر نمی توان با مدل سرکوب مردم مجارستان در 1956 و بهار پراگ در 1968 و جنبش گدانسک در لهستان 1981 به خواسته عمومی برای آزادی و استقلال پایان داد. به همین جهت امیدوار بود از طریق تعامل با این جنبش ها بجای آنکه رودرو با موج حاصل از سقوط دیوار برلین، قرار گیرد سوار بر موج آزادی خواهی در شرق اروپا شود و این موج را به سمتی هدایت کند که می توانست حضور شوروی را در قلب ها و مغزها تثبیت نماید.
اما سرکنجبین آزادی خواهی در بلوک شرق صفرا فزود و روغن بادام اصلاحات داخلی خشکی نمود. کار به انجا رسید که گنادی یانایف معاون وقت گورباچف با همکاری ارتش شوروی در آذر1370 اقدام به کودتا کردند اما راه به جایی نبردند زیرا بوریس یلتسین دبیراول حزب کمونیست مسکو با کمک و همفکری همکارانش توانستند کودتا را خنثی کنند اما در عمل گورباچف مجبور به کناره گیری از قدرت شد.
میراثی که گورباچف برای مردم شوروی برجای گذاشت آزادی های سیاسی و اجتماعی و مشکلات عظیم اقتصادی بود اما برای مردم شرق اروپا و اغلب آزادی خواهان جهان میراث گورباچف نوید دهنده استقلال ، آزادی و مردم سالاری بود. به همین دلیل از گورباچف در جهان بیش از جمهوری های برجای مانده از شوروی استقبال شده و در مرگ او حتما کسانی هستند که برای بزرگداشت خدمتی که به جهان کرد از او تجلیل کنند. اما به هر حال بسیاری از افرادی که زندگی دشواری را در این جمهوری ها تجربه می کنند بویژه نسل های قدیمی همچنان او را نفرین می کنند.
برای افرادی که از بی نظمی درنظام بین الملل شکایت دارند و یا در برابر یکه تازی آمریکا در دوران پس از شوروی نگران هستند، گورباچف نمادی از فریب بزرگ در برابر غرب به شمار میرود.
گورباچف مثل هر سیاستمدار دیگری خدمات و خطاهای بزرگ داشت اما هرچه بود برخلاف بسیاری از سیاستمداران بعد از خودش بر آنچه گفت و انجام داد پایدار ماند و به ورطه سالوسی و ریاکاری سقوط نکرد.
[1] در واقع گروه گروباچف از مارس 1985 عملاً سعي كردند با تجديدنظر اساسي در انديشههاي جزمي سوسياليستي گذشته، نوعي از سوسياليسم اروپاي غربي مانند آنچه در سوئد و فنلاند آن روز اجرا می شد با توجه به موقعيت و ويژگيهاي نظام شوروي به اجرا گذارد. ولی از همان ابتدا مشخص بود ايدههاي سوسيال دمكراتهاي اروپاي غربي و احزاب به اصطلاح سوسياليست كه در اقتصاد معتقد به سياستهاي مختلط دولتي و خصوصي در نظام سرمایه داری فعالیت می کردند نميتواند بهعنوان يك الگوي مشابه بدون هيچ تغييري درنظام حزبی و تمرکزگرای شوروي پياده شود. به همين جهت پرستوريكا در ماهيت خود طرحي نو و تجربه نشده بهشمار ميرفت اما اساس انديشه آن همان آشتي بين عدالت اجتماعي و آزادي اجتماعي كه هميشه با سوسياليسم نوع روسي آن در تضاد بود، کار دست گورباچف داد