تحلیل رفتار منتقدان حکومت در جنگ تحمیلی 12 روزه
مقدمه:
تحلیل واقعیت پدیدهها و اخبار روز نیازمند دیدگاهی نقادانه بر اساس روش های علمی و نه ستایشگرانه بر اساس کلیشه های تحلیلی است. براین اساس برای تحلیل تحولات روز ایران در فضای سیاسی و رسانهای که این روزهای شاهد آن هستیم، همزمان با گذشت حدود دو هفته از آتش بس در جنگ تحمیلی 12 روزه آمریکا و اسرائیل به ایران و ادامه تهدیدهای نظامی و تنش در روابط خارجی، تحلیل صحیح رفتار کنشگران سیاسی در 12 روز جنگ ، بسیار اهمیت دارد.
در این روزها تحلیلی تکراری از سوی برخی تحلیلگران مطرح شد: «جنگ با دشمنان خارجی، به تحکیم رژیم منجر میشود.» این تحلیل که سالهاست در موارد مشابه نیز تکرار شده، بهنوعی به یک کلیشه سیاسی بدل شده است ، بدون آنکه به پیچیدگیهای اجتماعی، اقتصادی و روانشناسی جامعه امروز ایران توجه کند. آیا چنین تحلیلی با واقعیت های انکارناپذیر کشور سازگار است؟ آیا میتوان با اطمینان گفت هر تهاجم خارجی، صرفاً به انسجام داخلی و تثبیت قدرت نظام منجر میشود؟
چرا منتقدان حکومت، تجاوز نظامی و مداخله خارجی را محکوم کرده و حداقل تائید نکردند؟
تحولات سه دهه اخیر در خاورمیانه از عراق و لیبی گرفته تا سوریه و افغانستان،نشان داده که مداخله نظامی خارجی، نهتنها لزوماً منجر به دموکراسی نمیشود، بلکه اغلب به بیثباتی مزمن، جنگ داخلی و تجزیه سرزمینی منجر شده است. براساس این تجربه مهم تاریخی منتقدان و مخالفان حکومت ایران، با نگاهی محتاط و عبرتآموز، بهخوبی درک کردهاند که تغییر حکومت کشورشان از طریق مداخله خارجی، احتمالاً هزینهای بسیار سنگینتر از ادامه وضع موجود برای آنها خواهد داشت. به ویژه آن که این تجاوز نظامی از سوی دولتی صورت گرفته که به دلیل انجام جنایت گسترده جنگی در غزه، تحت محاکمه در دادگاه بین المللی لاهه قرار دارد. در چنین وضعیتی حتی کسانی که بهطور اساسی با حاکمیت جمهوری اسلامی مخالف هستند، در مورد حمله نظامی اسرائیل و آمریکا ، آگاهانه میدانند که سقوط حکومت به این شکل، کشور را وارد چرخهای خطرناک از بینظمی، رقابت نیروهای مسلح، درگیری قومی و فرقهای و مداخلات پیاپی خارجی و حتی تجزیه پیش خواهد برد.
تحلیلهای تکبُعدی که جنگ را فقط در چارچوب "افزایش مشروعیت حکومت" یا "بسیج مردم" میبینند، اغلب از بررسی متغیرهای زمینهای و تعیینکننده غافل میمانند. در صورتی که تجربههای جهانی و منطقهای نشان دادهاند که دوام یا سقوط حکومتها در مواجهه با جنگ، بسته به مجموعهای از عوامل داخلی و بیرونی تعیین میشود، نه صرفاً شعارهای رسمی یا واکنش هیجانی. برخلاف تصوری که برخی از تحلیلگران سعی در القا آن به مخاطبان خود دارند، براساس مطالعات جامعهشناسی سیاسی سرنگونی حکومتها صرفا در نتیجه جنگ خارجی تحقق پیدا نمی کند، بلکه چهار عامل کلیدی در این فرآیند نقش دارد:
چهار عامل مؤثر در سرنگونی یا بقای حکومتها در شرایط جنگ
اول پشتیبانی مردمی:
حکومتی که از حمایت آگاهانه اکثریت مردم برخوردار باشد، در برابر تهاجم خارجی مقاومتر خواهد بود. زیرا در چنین شرایطی حتی مخالفان سیاسی حکومت از موضع ملیگرایانه، از ترس وضعیتهای وخیمتر مانند جنگ داخلی، فروپاشی، یا تجزیه کشورشان ، با تجاوز نظامی و مداخله خارجی مخالفت می کنند و حتی ممکن است از حکومت در برابر تجاوز خارجی دفاع کرده یا دستکم با متجاوزان همکاری نمی کنند.
دوم رهبران و تصمیم گیرندگان شجاع و مقاوم و دارای مشروعیت در شرایط بحران:
نوع مواجهه رهبران با تهاجم خارجی بسیار مهم است. اگر اداره کنندگان کشور شجاع با اراده، نترس و دارای روایت سیاسی قانعکننده در کنار مردم خود ظاهر شوند، میتوانند طیفهای مختلف جامعه را حول دفاع از کشور بسیج کنند آنها قادر خواهند بود حتی کسانی را که در شرایط عادی منتقد حکومت هستند، متقاعد کنند تا برای نجات کشور متحد باشند. در حالی که اگر رهبران کشورها از خود ضعف نشان دهند حتی طرفداران خود را نا امید کرده و شکست را پذیرا می شوند .
سوم توان نظامی و امنیتی آماده:
بقای هر حکومت در جنگ، بیش از هر چیز به آمادگی واقعی نیروهای نظامی، فرماندهی واحد، و انسجام دفاعی بستگی دارد. زیرا دفاع همه جانبه به توانایی عملیاتی نیروهای مسلح، فرماندهی منسجم آنها و زیر ساختهای دفاعی کارآمد وابسته است. صرف داشتن سلاح یا ارتش کافی نیست. باید توجه داشت بدون این آمادگی، حتی حمایت مردمی نیز بیاثر خواهد ماند. نمونههایی از سقوط دولتهای نظامیگرا در برابر تهاجم، گواه این واقعیت است.
چهارم اقتصاد تابآور:
اقتصادی که بتواند خود را با شرایط جنگی تطبیق دهد، جلوی نارضایتی عمومی را خواهد گرفت. زیرا اقتصاد ناتوان در تأمین نیازهای اولیه مردم، موجب نارضایتی، شورش، یا گسست اجتماعی خواهد شد. اقتصادی که بتواند با تحریم، حمله، قطع واردات و تورم شدید خود را تطبیق دهد، ابزار حیاتی برای حفظ انسجام داخلی و تاب آوری در برابر متجاوزان خارجی است.
همبستگی اضطراری: یک ائتلاف نانوشته
در مجموع، آنچه در شرایط جنگی شکل میگیرد، نوعی همبستگی اضطراری میان بخشهایی از جامعه با حکومت است. این همبستگی ممکن است ناشی از وفاداری سیاسی نباشد، بلکه پاسخی عقلانی به تهدیدی باشد که میتواند بنیانهای زندگی اجتماعی، سرزمینی و تاریخی کشور را نابود کند.
در چنین شرایطی، مخالفان حکومت نه به عشق حاکمیت، بلکه به نفرت از سناریوی سوریهایشدن ایران، از تضعیف داخلی پرهیز میکنند.
در ایرانِ امروز، نگرانیهای واقعی در میان مردم وجود دارد که تجربه کشورهای منطقه به آن دامن میزند: فروپاشی ساختار ملی، تجزیه سرزمینی، تبدیل کشور به میدان رقابت قدرتهای جهانی و بروز جنگ داخلی. این همان پدیدهای است که میتوان آن را «ائتلاف موقت در شرایط تهدید» یا «وطندوستی تدافعی» نامید. تحلیلهایی که صرفاً از "تحکیم رژیم" سخن میگویند، اگر این لایههای اجتماعی و روانی را در نظر نگیرند، به سادهسازی خطرناکی دچار میشوند.
نتیجهگیری
جنگ، اگرچه میتواند موقتاً انسجام داخلی ایجاد کند، اما همزمان میتواند باعث فرسایش مشروعیت، بحران اقتصادی، گسترش نارضایتی و حتی شکاف در ساختار حاکمیت شود. هیچکدام از این پیامدها قطعی نیستند؛ بلکه به تعامل میان مردم، رهبران، اقتصاد و ارتش بستگی دارد. به همین دلیل، تحلیل درست باید چندلایه، متغیرمحور و تاریخی باش نه شعارمحور و کلینگر.
واکنش مردم ایران به تهاجم خارجی ترکیبی است از هوشیاری ملی، مسئولیت شناسی در باره سرنوشت کشور، ترس از فروپاشی، و وفاداری مشروط. این همان چیزی است که پدیده «حمایت اضطراری» از حاکمیت در شرایط جنگی را شکل میدهد. بنابراین، مهم ترین کاری که دولت و حاکمیت ایران در راستای انسجام ملی در برابر مداخله نظامی خارجی می تواند در پیش گیرد ، رجوع به مردم و توجه به خواسته های اکثریت آنها است.
آیا حکومت ایران میتواند از این همبستگی موقت برای اصلاحات داخلی و کاهش شکاف با مردم استفاده کند، یا آن را صرفاً ابزاری برای بقای روش های گذشته میداند؟