در جهان پساجنگ سرد، نظم بین‌المللی با چالش‌های نوین روبه‌رو شده است. یکی از مهم‌ترین بازیگران این عرصه، چین است؛ کشوری که از دهه ۱۹۸۰ تاکنون با رشد اقتصادی خیره‌کننده، به دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شده است. اما پرسش اصلی این است که چین چگونه می‌خواهد این قدرت را به نفوذ جهانی تبدیل کند: با همکاری یا تقابل؟

استراتژی پکن در عصر شی جین‌پینگ

چین در دوره رهبری شی جین‌پینگ سیاستی چندلایه را دنبال می‌کند: توسعه اقتصادی، پیشرفت فناوری‌های نوین، تقویت توان نظامی و گسترش همکاری‌های بین‌المللی. برخلاف شوروی سابق، پکن به‌دنبال رویارویی مستقیم با آمریکا نیست، اما در عین حال نشانه‌هایی از رقابت و حتی فشار منطقه‌ای در رفتارهایش دیده می‌شود. افزایش حضور نظامی در دریای جنوبی چین، سیاست سختگیرانه در قبال تایوان و فشارهای اقتصادی بر برخی کشورها نشان می‌دهد که پرهیز از تقابل، تنها بخشی از واقعیت سیاست خارجی چین است.

نه به بلوک‌بندی، آری به همکاری متوازن؟

چین ظاهراً به‌دنبال تشکیل بلوک‌های سیاسی–امنیتی مشابه دوران جنگ سرد نیست. سازمان همکاری شانگهای نمونه‌ای از این رویکرد است که بیشتر بر همکاری‌های اقتصادی و امنیتی منطقه‌ای تأکید دارد. اما نباید از نظر دور داشت که این سازمان عملاً به ابزاری برای محدودسازی نفوذ آمریکا و ناتو در آسیای مرکزی تبدیل شده است. بنابراین، «نه به بلوک‌بندی» به معنای نفی کامل رقابت ژئوپلیتیکی نیست.

جنگ اوکراین؛ بی‌طرفی یا حمایت ضمنی؟

موضع چین در قبال جنگ اوکراین، نمونه‌ای از سیاست دوگانه پکن است. از یک سو روابط اقتصادی خود با روسیه را حفظ کرده و حتی گسترش داده است، از سوی دیگر مناسبات دیپلماتیک با اوکراین را قطع نکرده است. این رفتار را نمی‌توان بی‌طرفی کامل نامید، بلکه بیشتر «حمایت ضمنی از روسیه بدون ورود مستقیم به جنگ» است.

چین در نگاه غرب؛ رقیب یا تهدید؟

در ادبیات راهبردی آمریکا، چین مهم‌ترین چالش امنیتی قرن بیست‌ویکم معرفی می‌شود. نگرانی غرب تنها محصول ذهنیت نیست؛ بلکه دلایلی واقعی دارد: سرقت فناوری، نبود شفافیت اقتصادی، فشار بر همسایگان و تلاش برای تغییر موازنه قدرت در آسیا–پاسیفیک. البته چین برخلاف شوروی سابق در پی نابودی امپریالیسم آمریکا نیست، اما می‌خواهد با افزایش تدریجی قدرت، به رتبه نخست اقتصاد جهانی دست یابد و هم‌زمان نفوذ سیاسی و امنیتی خود را بسط دهد.

تقابل واشنگتن با جهان‌گرایی و فرصت چین

در حالی‌که چین بر توسعه اقتصادی و جذب شرکای بین‌المللی تمرکز دارد، آمریکا در دوره ترامپ مسیر متفاوتی را در پیش گرفت: خروج از نهادهای بین‌المللی و مخالفت با جهان‌گرایی. این شکاف، فرصتی برای چین فراهم کرد تا خود را مدافع همکاری چندجانبه معرفی کند. با این حال، آمریکا نیز دست‌بسته عمل نکرده و با ائتلاف‌هایی مانند کواد و آکوس عملاً سیاست مهار چین را در آسیا فعال کرده است.

نتیجه‌گیری: قدرت‌سازی در مرز همکاری و رقابت

چین می‌کوشد نظم جهانی را نه از طریق تقابل مستقیم، بلکه با ترکیبی از قدرت اقتصادی، سرمایه‌گذاری فناورانه، دیپلماسی چندجانبه و در عین حال فشار منطقه‌ای بازتعریف کند. این کشور نه به‌دنبال بازتولید جنگ سرد است و نه به‌کلی از رقابت سخت فاصله گرفته است. مسیر آینده چین، بیش از هر چیز، به توانایی این کشور در مدیریت تناقض میان «همکاری با غرب» و «رقابت با آمریکا» بستگی دارد.

به بیان دیگر، چین در حال حرکت بر مرزی باریک است: از یک سو می‌خواهد قدرت اول اقتصادی جهان شود و از سوی دیگر نمی‌خواهد درگیر هزینه‌های سنگین تقابل ژئوپلیتیکی شود. این راهبرد، هم فرصت‌هایی برای موفقیت دارد و هم آسیب‌پذیری‌هایی که به‌ویژه در بحران‌های داخلی (مانند کاهش رشد اقتصادی و بحران جمعیتی) می‌تواند مسیر قدرت‌سازی چین را دشوارتر کند.